۱۳۸۴ مهر ۲۲, جمعه

سخنان عاطفه اقبال در مراسم خاکسپاری پدر


پدرم علی اقبال معروف به پدر اقبال در 22 مهرماه سال 1384 برابر با 14 اکتبر سال 2005 در سن هشتاد سالگی در پاریس با آرزوی دیدن وطنش ایران چشم از جهان فرو بست. در آخرین لحظات زندگیش این آرزوی دیرینه ی خود را در میان تعدادی از دوستانش در بیمارستان زمزمه کرد : 

" عاقبت پرچم پیروزی را در میدان آزادی به زمین خواهیم کوبید. " 
 
پدرم  حدود شش ماه در زندان اوین بخاطر فراری دادن دخترش یعنی من زیر آزار و شکنجه دژخیمان قرار داشت. 




قسمتی از سخنانم در مراسم خاکسپاری پدر :

راستش توصیف پدریا پاپاجون به قول ما، آسون نیست. زندگی پدریک زندگی کلاسیک و عادی نبود که بشه در چند خط بیانش کرد. پدر از معدود بازماندگان نسلی بود که گنجینه ای از عرفان و فلسفه و معرفت و عشق در خود داشت. از معدود کسانی که گفتار بیهوده نداشت. دهان که میگشود برای گفتن یک حدیث، تجربه یا شعر بود. برای هر مناسبت و لحظه ای بدون اینکه بخود فشاری بیاورد شعر یا حدیثی از او تراووش میشد. معرفت و عشق در پدر صفت نبودند بلکه تبدیل به تار و پود وجودش شده بودند. چهره ی شاداب و پر از زندگی پدر اینرا نشان میداد. پدرم زندگی رو با تمام وجودش دوست داشت، از مرگ بیزار بود ولی از آن نمی ترسید. هر کس که با پدر فقط یکبار حرف زد از او حدیثی یا شعری فرا گرفت. هر کس که پدر را حتی یکبار دید از او چهره ی خندانی به خاطر سپرد..."عارف اقبال" -اولین شهید سی خرداد شصت که در یک تظاهرات مسالمت آمیز به شهادت رسید- پسر دوم پدر بود و پدر همیشه به او و راهش افتخار میکرد. ولی شأن پدر اقبال به پدر شهید بودن نبود. خود او شأن و مرتبتی ویژه داشت. خودش بود که عارف را این چنین عاشق پروریده بود. پدر در تمامی مراحل زندگی یار و یاور ما بود. همه جا به دنبال ما آمد، دربدری و غربت را انتخاب کرد، مال و اموال و خانه و زندگیش رو برای هدف ی بس بالاتر در تهران رها کرد ولی فرزندانش را هرگز رها نکرد. در همین جا دلم میخواد به مادرم این زن بزرگ که پا به پای پدر، ما را در تمامی سختی ها همراهی کرد تسلیت بگم و از او بخاطر اینکه چون کوهی استوار همیشه در کنار ما حتی در لحظات سخت از دست دادن پدر ایستاده تشکر کنم و به او درود بفرستم . 

باید بدرستی اشاره کنم که پدر اقبال فقط پدر ما نبود، پدر همه ی مبارزین راه آزادی بود. امکان نداشت مراسمی، تظاهراتی یا برنامه ای برگزار بشه و پدر در آن شرکت نکند. با وجود اینکه مریض و بیمار بود، با روحیه ای شاد و مقاوم در همه ی برنامه ها شرکت میکرد.... او نمادی از مقاومت و پایداری در برابر این رژیم دجال و ارتجاعی بود. پدر اعتقادات مذهبی داشت و روزهایش از ذکر خدا سرشار بود. با همین شناخت عمیق از مذهب بود که مخالف فاشیسم مذهبی و تا عمق وجود ضد این رژیم قرون وسطائی بود. آرزویش این بود که روزی به ایران برگردد. پدر سختی های غربت را با این امید به جان میخرید و خود با روحیه ای مقاوم و سرشار از امید، نمونه ای از اراده ی پایدار مردم ایران برای سرنگونی رژیم عقب افتاده ولایت فقیه بود. در روزهای آخر که چند تن از دوستان بر سر بالینش آمده بودند، به آنها با روحیه ای شاداب در حالی که دستش را به حالت در دست گرفتن پرچم بلند کرده بود گفت : 

"عاقبت پرچم پیروزی را در میدان آزادی بر زمین خواهیم کوبید." 

پدر در ساعت 6 و 44 دقیقه سحرگاه در آغوشم از دنیا رفت . بعد که نگاه کردیم دیدیم که ساعت زدن فجر سحرگاهی در آنشب دقیقا ساعت 6 و 44 دقیقه بوده. 

من هرگز فرصت نکردم بر خاک برادر شهیدم عارف اقبال و همسر شهیدم محمود محبوبی در ایران ادای احترام کنم. همانطور که بر قبر بسیاری از دوستان و آشنایانم مثل مجاهدان شهید : حسن رحیمی، مجید مقصودی، علیرضا صمدی، مریم گلزاده غفوری، حسن محبوبی، علی یحیوی، علی اکبر قاضی و احمد خالقی. به این دلیران از همین جا درود می فرستم. باشد که روزی در ایران آزاد فردا فرصت اینرا داشته باشیم که بر خاکشان ادای احترام کنیم. 
...بر رژیم آخوندها همین ننگ بس که پدری که زندگیش از مدح اهل بیت و راز و نیاز با خدا سرشار بود. بعد از هشتاد سال زندگی شرافتمندانه، در غربت سر بر زمین گذاشت. درد از دست دادن پدر درد بزرگی برای تک تک ما است . برای من نه درد بلکه انفجار درد در تک تک سلولهایم بود. ولی به روح پاک پدرم قسم که این درد را گلوله ای کرده و به قلب رژیم تبهکار و فاسد آخوندها شلیک خواهیم کرد. باشد که در فردایی نه چندان دور به این آخرین آرزوی پدر که کوبیدن پرچم پیروزی در میدان آزادی بود جامه عمل بپوشانیم. درود بر آزادی. 

قسمتی از سخنان عاطفه اقبال در مراسم خاکسپاری پدر 
22 مهرماه سال 1384 برابر با 14 اکتبر سال 2005


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر