۱۳۹۰ بهمن ۲۹, شنبه

بالااخره منم بدنیا اومدم!


https://www.facebook.com/photo.php?fbid=3360749622774&set=a.10205499514272481.1073741827.1390052760&type=3&theater


بالااخره منم بدنیا اومدم!...
دویدم و دویدم و دویدم ...تا به دهنه دنیا رسیدم.. فکر میکردم چه خبره..... سرمو که از تو شکم مادرم بیرون آوردم .... تازه دیدم اوضاع پسه ....زدم زیر گریه .... که این، اون دنیایی که من 9 ماه تصور کرده بودم، نیست! خواستم برگردم ...ولی پشت سرم رو بستند و گفتند بمیری، بمونی، باید بیای بیرون... همینه که هست... بعدم بزور منو کشیدن بیرون... بند نافمو قطع کردند تا دیگه فکر برگشت به ذهنم نزنه... بعدم دکتر مرندی منو بسته بندیم کرد و داد بغل مامانم....ساعت ده صبح بود! 28 بهمن اونزمونا در وطنمون و 17 فوریه امروز در فرنگ...هاج و واج بودم.... تنها چیزی که به من جرات موندن رو داد، چشمهای مهربان مادرم بود. دیدم یکی هست که پشت سرم وایسه. دستمو بگیره. و تنهام نگذاره... تا امروزم پشت سرم در هر فراز و نشیبی مثل کوه وایساده......به حرمت وجودش این دنیا برام ارزش داره.... و بعد دیدن چهره ی زیبا و پر ابهت پدرم که با نگاه تیزش با مهر به من می نگریست و بهم حالی میکرد که نترس هواتو دارم...بهم جرات داد...پدر تا آخرش هم پشتم ایستاد تا نیفتم.....مادر و پدر یک کلمه مقدس رو بهم یاد دادند. برای همین یک کلمه تا به ابد بهشون مدیونم : کلمه " نه " .... بعد عشق برادرها و خواهرهای بزرگتری که منو روی شونه هاشون بزرگ کردند..... بعد منم به نوبه ی خودم کوچولوهای خونه رو زیر بال و پر محبتم گرفتم و از عشقشون گرم شدم..... یک فامیل بزرگ که عشق و محبت خصلت اصلیشون بود...دورم را احاطه کرده بود.....محبت خاله ها، دایی ها، عموها و عمه ها و .... ...این همه عشق کم کم گرمم کرد و به دنیا پیوندم زد.......

بعد اومدم و اومدم و اومدم ..... هنوز چند ماه بیشتر نداشتم که سرخک سختی بجونم افتاد... در حال مرگ بودم... مامان برای اینکه خنک بشم منو بغل میکرد و تو کوچه زیر درختا می چرخوند.... بعدم یک نذر خوب کرد که اگه خوب بشم تا هفت سال برام جشن تولد بگیره و عکسمو بیندازه... از این خوبتر نذر تا بحال تو عمرم ندیدم.... نتبجه اش این سری عکس هایی است که من از دو سالگی به بعد هر سال در روز تولدم دارم.. اول یک جشن کوچولو می گرفتند بعد با لباس تازه و خوشگل منو به عکاسی می بردند و عکسمو می انداختند... منم با اون سنم حسابی ژست می گرفتم. یکبار دستم زیر چونه.... یکبار پاهام روی همدیگه... یکبار عروسک به بغل و ................خلاصله بچه که بودم هم تو خونه و هم تو تمام فامیل منو حسابی لوس کردند........... تا هفت سالگی کوچولوی خونه بودم و مثل پروانه از پله های خونه بالا و پائین می رفتم و در حیاط به پر و پای مامان می پیچیدم ..پدر که از راه میرسید همیشه روی زانوهاش می نشستم.....هنوز صحنه های زیبای آنروزها در ذهنم خودش را به تصویر میکشد.... بعد از هفت سال، اومدن برادر کوچکترم باعث شد من قد بکشم و سکوی کوچکترین بچه ی خونه رو رها کنم.... بعد از اون دیگه بسرعت بزرگ شدم... بزرگ شدم.... بزرگ شدم .... از هفت خوان ... عبور کردم تا به امروز رسیدم.

امروز ، اما!............ فامیل بزرگتری هم در دنیای مجازی یافته ام که در چنین روزهایی صفحه ام را با کلمات و تصویرها و ترانه ها گل باران میکنند.... دیروز صبح وقتی از خواب بلند شدم و صفحه ام را گشودم دیدم که از در و دیوارصفحه ام محبت می باره..... سه ساله که در چنین روزی اینجا دیوار صفحه ام گلباران می شه و دوستان به میهمانی صفحه ام می آیند... هیچگاه فکر نمیکردم که میتوان اینهمه دوست نادیده داشت و با تمام وجود بهشون عشق ورزید...نمیدونستم که میشه دست رو در دستهای نامرئی شان گذاشت و به دوست داشتنشون اعتماد کرد............ کسانی که دوست هستند.... از پشت خنجر نمی زنند... ساده و با صفا هستند.....ندیده دوستت دارند....آری سه سال است که روز تولدم علاوه بر نزدیکانم که به سنت همیشگی به دیدارم می آیند.... دوستانی از فرسنگها فاصله به میهمانی صفحه ام می آیند و برایم کلمه و گل و ترانه و کیک هدیه می آورند... و باور کنید که این کلمات، گلها، ترانه ها و کیک ها را با هیچ چیز عوض نخواهم کرد.

روی تک تک کسانی را که به دیدارم آمدند، زنگ زدند، پیام شخصی برایم فرستادند و یا به میهمانی صفحه ام آمدند میبوسم... دوست داشتن شما با کلمات برایم توصیف کردنی نیست. ولی میدانم که امروز میتوانم غمها و شادیهایم را با شما تقسیم کنم و دست در دست شما به دنیایی بهتر گام بگذارم.

عاطفه اقبال – 29 بهمن 90 برابر با 18 فوریه 2012
 تقدیم به دوستانی که در این چند روز در فیس بوک به میهمانی صفحه ام آمدند و آنرا با حضور خود گلباران کردند.



کامنت ها در فیسبوک
Efat Eghbal
زبان از گفتن کلمات در مقابل نوشته یاین زیبائی کوتاه است .قلمت پر توان تر ...روزگارت شیرین و عمرت بلند باد ...البته با سلامتی .دوستت دارم خواهر پر از عاطفه ام..
Atefeh Eghbal
مرسی عفت عزیزم ، از مهربانی های تو خاطره های بسیاری در دنیای کودکیم دارم... عکسهای مشترکمان در آنزمان گویای این همدلی است. عکسهایی که تو همیشه در آن مرا مهربانانه بخود می فشردی
Majid Bidar
عاطفه عزیز،
با اینکه میدونم از این کلمه زیاد خوشت نمیاد (شاید)، برای یکبار هم که شده بخودم این جرات رو میدم و تو رو با این کلمه خطاب میکنم:
خواهرم! نوشتۀ کوتاهت بقدری زیبا بود که اضافه بر اون حرف دیگه ای نمیشه زد... بد جوری به دل نشست، چون که از دل برخاسته...
شادیهات رو خود دانی، ولی در غمهایت... قول میدم که شریک خوبی برات باشم و اونیکه از دستم برمیاد، برات انجام بدم...

نمیدونم توی این زمونه ای که اپورتونیستها و تشنگان ساندیس غوغا میکنن،،، و خنجر از پشت زدن نشانۀ دلاوریه! و به مدال گرفتن منتهی میشه!... توی این دوره ای که از زمین و زمان نکبت و خیانت میباره و کفتاران و شغالان برای تکه استخوونی، به هر کثافتی تن میدن، و ... ... ...
نمیدونم، آرزوی عمر بلند آرزوی خوبیه یا نه؟ ...
ولی منهم مثل عفت عزیز، برایت عمر پربار و طولانی، قلم پرتوان و "نه" جاودان رو آرزو دارم... همون "نه"مقدسی که از پدر و مادر به ارث بردی و بخاطر اون، پیه خیلی چیزها رو به تن مالیدی...
. . . . . . . . .
روزها و لجطاتت بکام و شیرین و ... یکبار دیگه: تولدت مبارک عزیز!
...
Reza Jafari atefe khanum salam ba behtari tabrikha braye shoma va ba arezooye edameye rah ta be akher
Marjan Sorush · Ami(e) avec Saeed Abedini et 3 autres personnes
Tavalodeton mobarak, banoye nazanin.
Arash Pirouz
عاطفه عزیزچه زیبا و پر عاطفه نوشتی آنقدر که جوابهای زیبائی هم از دل مجید ها بیرون میاد در رابطه با حرف مجید عزیز یاد خاطرهای افتادم با اجازه مینویسم فردای 30 خرداد 60 بود که برای پی گیری ویا گرفتن پیکر شهید عزیزی به پزشکی قانونی رفته بودم که در آنجا  غوغائی بود ازخانواده ها که یک نفر بطرف پاسداری که در آنجا بود رفت وگفت برادر که ناگهان چند نفر بطرف آن فرد هجوم بردند که چی چی برادر اینها بچه های ما را کشته اند آری اینها حرمت تمامی کلمات را از بین بردند ومتاسفانه اینرا در جامعه هم گسترش دادند والباقی هم از آن پیروی کردند چه در داخل وچه در خارج ولی خواهری که مجید عزیزمان بتو گفت ناگهان اشک در چشمانم راه انداخت و احساس کردم گویا بواقع تولد جدیدی از احساس وعاطفه حتی در کلمات بوجود آمده بله در این دنیای وانفسا که اکثرا خنجر زدن از پشت را خوب یاد گرفته اند و به آن افتخار هم میکنند کفتن این کلمه خواهر یا برادر با اون ارزش والای این کلمه شهامت و صداقت وخلوص نیت زیادی میطلبد درود بر مجید عزیز برادر نانینم که از ته قلب میگویم برای تو هم آرزوی موفقیت در همه کارهایت واهدافت دارم من را هم بقول خودت اگر در شادیها هم نباشد درسختیها و مشکلات هر کاری که بتوانم انجام خوام داد زاد روز عاطفه عزیزمان رادو باره تبریک میگویم.
Atefeh Eghbal
مجید عزیز کلمه "خواهر" که از دهان دوستانی چون شما در آید بر جان می نشیند. یقین دارم که شادی های بسیاری را تقسیم خواهیم کرد. خورشید ما نیز طلوع خواهد کرد. یقین دارم
Atefeh Eghbal
رضای عزیز از تبریک شما متشکرم
Atefeh Eghbal
آرش کمان عزیز چه ساده و صمیمانه تولدم را تبریک گفتی. متشکرم
Atefeh Eghbal
آرش پیروز گرامی، چه خاطره ی زیبایی را تعریف کردی .. خاطره آنروزهای خون... آری اینها فقط جان انسانها را نگرفتند حرمت کلمات را نیز از بین بردند. از شما برای احساسات صادقانه تان باز هم متشکرم
Atefeh Eghbal
مرجان نازنین مرسی برای این تبریک
Massoud Najari
چقدر خوبه که محبت و پشتیبانی کانون خانواده رو تحت هر شرایطی حس کرد.سربلند و شاد باشید.
Kianoosh Rashidi Ghadi
Kianoosh Rashidi Ghadi
"دویدم و دویدم، سر کوهی رسیدم"! "دو تا خاتون را دیدم"! یکی "عاطفه" بود، یکی "عفت"! یکیش به من آب داد، یکیش به من گندم داد"،"آب را خودم خوردم"، "گندمو دادم به زمین"، ...دنباله را همه می دانند. درود بر دو مهربان خاتون ! درود بر "عفت" و درود بر "عاطفه"!
BehNaz Bahadori
"ایران مرکز انوار گردد. این خاک تابناک شود و این کشور منوّر گردد و این بی نام و نشان شهیر آفاق شود و این محروم محرم آرزو و آمال و این بی بهره و نصیب فیض موفور یابد و امتیاز جوید و سرافراز گردد." مهتاب عزیزم به امیدِ روزی که این دوستیها رو به ایرانِ عزیزمون ببریم و با لذت و شادی دورِ هم بودنمون رو جشن بگیریم، ممنونم که به یادِ من بودی:)))
علی جهانگیری
بهار و بنفشه ببارد بر سالیان گیسویت آفرین زیبا بود
سیما ریاحی
عاطفه عزیز بسیار خر سندم از دوستی با تو..... و به وجودت افتخار می کنم...درود بر تو نازنین
Atefeh Eghbal
متشکرم دوستان نازنین
Masoud Sayadi Takhtehkar
زیبایی گل را برای زندگیتان وکوتاهی عمرش را برای غمهایتان آرزومندم
Mahtab Meshkinfam
Mahtab Meshkinfam Atefeh jon rozhay por az shadi va salamati baraton arezomandam...
Mehri Farshad .Atefeh jan vaghean keh zibz gofti. Hich kass jayeh pedar o madar va khanevadeh ro to zendeghi por nemikoneh. Ey kash hameh beh in hormatha o arzeshha ehteram gael boodan. Vay bar kassani keh beh har esm o din o grooh o ..... say mikonan in hormat o nadideh begirand va ensenha ro az avalin arzeshhay zendeghi va eshg o mohebat azizaneshoon door neghah darand va ounha ro beh yek mashin tabdil konand faghat o faghat beh khater pishraft khastehayeh khodeshoon.
Zahra Rahimi
هزاران بار دیگه تولدتون مبارک...انشاالله همیشه شاد و سلامت و پیروز باشید ...........
Atefeh Eghbal
آقای باران عزیز بسیار زیبا توصیف کردید. آری آفتاب این سرزمین سرخ آنچنان که شما به زیبایی نوشتید بر خواهد آمد. و تولد دوباره ایرانزمین را جشن خواهیم گرفت. از شما متشکرم
Atefeh Eghbal
زهرای عزیزم مرسی
Atefeh Eghbal
مهری جان هر شبی پایانی دارد. این شب هم به پایان خواهد رسید
Atefeh Eghbal
مهتاب نازنینم از شما ممنونم
Atefeh Eghbal
از تک تک دوستان برای پیامهایشان متشکرم. و از هم پوزش می طلبم که اگر نتوانستم تک به تک به همه پاسخ دهم. دست همه ی دوستان نازنینم را برای محبتشان می فشارم.
Efat Eghbal
تا من بر نخیزم کی بر اید آفتاب ..
Reza Tayebi
تولد مبارک عاطفه عزیز،
خوشا بحالت که از لحظه ورودت به این سرای آشنا، همه چیز به خاطرت مانده و این خاطرات هیچگاه نخ نما نشده است.
دنیای " اتل متل توتوله" چقدر زیبا بود. کلمات، خنده ها، گریه ها و ورجه وورجه ها حول هیچ چیزی نبود و در عین حال در اوج زیبایی ها بود.
قلم زیبایت در این نوشتار را بسیار می پسندم. هر گاه از کلمات قلنبه سلنبه که بی تمایل و بزور از دهانهای کوچک بیرون می آیند، خسته ام می کنند، به این ادبیات سپید و بی رنگ روی می آورم.
حیف که بزرگ شدیم.
راستش من از روزی که نافم را بریدند و چشم باز کردم، گویی مامای بی انصاف مرا پرتاب کرد به سلولهای اوین و قزلحصار. و رفتن ورفتن و رفتن.
انتظار و انتظار و انتظار و اکنون هم انتظار. چیزی که کودکی هایم را هم باخود برد.
نمی خواستم جشن سالگردت را خراب کنم ولی به این تابلوی پر نقش و زیبای کودکی ات که توانستی برای خودت حفظ کنی، حسودی ام می شود.
دخترکی در تصویر که می توانی به او بازگردی و با او بازی کنی.
برایت آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم که تا بازگشت دو باره به آغوشهای گرم و زیر سقف های محکم، خداوند تو را برای ما نگهدارد.
شاد باشی
Efat Eghbal
دنیای " اتل متل توتوله" چقدر زیبا بود. کلمات، خنده ها، گریه ها و ورجه وورجه ها حول هیچ چیزی نبود و در عین حال در اوج زیبایی ها بود..
Atefeh Eghbal
رضا جان مثل همیشه کلمات شما دلنشین هستند. کلماتی که چون از دل دوست بر می آید لاجرم بر دل می نشیند. خاطرات کودکی در وجود من حک شده است. همراه با عکسهایی که فکر میکردم از دست داده ام ولی به همت عزیزانی چندی پیش دوباره بدستم رسید. در این عکسها همیشه بدنبال آن دخترک میگردم که در گذرگاه کودکی ام هنوز به انتظارم نشسته است. متشکرم که مرا در جملات و توصیفهای زیبایت شریک کردی. خدا شما را هم برای من و ما نگه دارد که وجودت در این وانفسای غربت نعمتی است.
Reza Tanha Jaleb ast ke ma dar in sen baaz barmigardim be doran ghadim!! yani hichvaght fekr mikardim intor bashad, vaghty Aarezoha dashtim??

کامنت های سال 2017



Efat Eghbal
و من این روبان را بر روی سرت فکل زدم ، یاد اونروزها خوش
Ahmad Moghimi
تولدتان فرخنـــــــــــده باد،

از صمیم قلب زادروزتان را تبریک میگم و براتون شادی‌های بسیار توام با تندرستی و نیز سربلندی آرزو می‌‌کنم. زنده باشید که سالیان طولانی را در اهداف والای انسانی‌ سپری کردید، زمانی‌ خود به سوی نور می‌‌شتافتید و این دورانی است که روشنایی می‌‌بخشید. تأخیرم را به بزرگی‌ خود ببخشید.
Jamal Azimi
زاد روزتان خجسته و مبارك باد ، خانم إقبال گرامي. شاد باش و دير زي .
Zohre Fard
تولدتون مبارك عاطفه جان
Soheila Akbari
تولدتون مبارك 🌸🌸
Mai Others
گویا بازم دیر کردم :)))
تولدتون مبارک خانم اقبال
Faezeh Sojodi
تولدت مبارك عاطفه جان
Parvane Aref
سالروز تولدت مبارك عاطفه جان. من مثل اينكه دير متوجه شدم. ببخشيد
Ali Alisadeh
تولدتتان مبارک ...شاد وپیروز وتندرست بمانید
Amir Zahedi
سلامت و شاد باشید .مبارک باشد
Mohammad Jandaghi Semnan
با بهترین درودها زادروزتان هزاران بار خجسته باد
Ali Reza Bakhtiari
خانم اقبال تولدتان مبارک .وارزوی موفقعیت وخوشحالی.برای شما وخاانواده محترمتان
Alam Javadi
زندكي ات مملو از حضورها و تلاشهاست . و يادها و خاطره هايي كه هيج دشمن بيروزي نمي تواند ان را از تو بكيرد. عاطفه عزيز روز خوشي روز تولد توي عزيز شيرين و شاد باد.
Atefeh Eghbal
دوستان نازنینم با تشکر از تک تک شما که با کلمات و گلهایتان شرمنده ام کرده اید. من از دو سال پیش تاریخ تولدم را در فیسبوک پنهان کردم . این مطلبی است که در سالروز تولدم در سال 2012 نوشته بودم. از قرار با لایک زدن دوستان دوباره در فیسبوک بالا آمده است. با توجه به اینکه نوشته متعلق به پنج سال قبل است محل پاسخ در کامنت ها وجود ندارد و نمیتوانم به تک تک شما پاسخ شخصی بدهم. در همینجا باز هم از تک تک دوستان صمیمانه تشکر میکنم. 🌹 و از راه دور دستتان را می فشارم. همگی سلامت باشید.
3 hModifiéJ’aime6
Parvaneh Ghassemi Djaber Kalibi
عاطفه گرامی مرسی، خسته نباشی!
Houshang Moinzadeh
سرکار خانم اقبال گرامی، ضمن شادباش زادروز تولدتان، نوشته بسیار زیبا و با حساستان عالی بود و از این بابت هم صمیمانه به شما تبریک می گویم
Farshid Nasrollahi
مبارک باشه بانو....زنده باشید

Commentaires



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر